و در این لحظه که تند باد همه حرفها مثل برق میگذرند، من وجودی را تداعی میکنم، که برای رسیدن به خودش همچنین افکارش، زندگی رو رنگ میکنه و تند تند با عقربه های ساعت و شاید هم تندتر حرکت میکنه و حرکت آرامش رو با در آمدن شکوفه های آرزو به وجود میاره، تا این لحظه برای گذشتن ثانیه های تو صبر کردم، وجود داشتن خیلی چیزها رو میشناسه و کشیدن عقربه های ساعت رو با رگهام میتونم نقاشی کنم، فریاد زدن، هیچ چیز را به غیر از آرزوهام، منو به دنیای خودم نزدیک نمیکنه، ولی تو رگباد دنیای خودت را هم مثل هیچ چیز دیگه نمیدونی و نمیتونی بشنوی صدای قلبت و شاید یک روزی با تو همراه بشند، همه زندگی رو میگم نه قلبت نه سقف آرزوهات نه هیچ چیز دیگه، تنها برای خودت، برای بودن خودت، فقط و فقط خودت و در هر جای دنیا آرزو میکنم که فرداها با رنگ و درخشش ستاره های آرزو روشنتر از همیشه به وجود بیان و دنیایی از قلبت برای همیشه به عشق تبدیل بشه، برای رسیدن به دنیایی از قلبت که امیدوارم به صدای باختن واقعیتهای دوست داشتن گوش بده.
----------------- علی -----------------
زمزمه علی: من گل خشک اتاقم را آب میدهم، شاید روزی برسد که غنچه ای در کنار لبان تشنه اش پیدا کنم.
زمزمه نازنین: